دوشنبه

مادر بهاره هدایت: نمی دانم اینها کی می خواهند جواب ما را بدهند


کلمه- چیزی تا انتهای پاییز نمانده است، زمستان سرد اوین در راه است. هرچند اولین برف قبل از خیابان های دودگرفته ی تهران سری به زندان اوین و ساکنانش زده بود.

و ساکنان بند زنان زندان اوین که این روزها پر خبرتر و امیدوارتر از همیشه ایستاده اند. همان هایی که فائزه هاشمی در نامه ی خود نوشته بود: اینجا زندان است، با فشار‌ها، محدودیت‌ها، سختی‌ها و دشواری‌هایش. جدایی مادران از کودکان، جدایی همسران از یکدیگر، جدایی خواهران و برادران، خانواده‌های متلاشی. نوعروسانی که طعم زندگی مشترک را نچشیده روانه زندان شده‌اند. نوزادانی که از بدو تولد و یا کمی بعد از آن از نعمت مادر و پدر و یا هر دوی آن‌ها محرومند. دختران جوانی که از پشت میز و صندلی دانشگاه به زندان آورده شده‌اند. مادران سالمندی که به دلیل داشتن فرزندانی با گرایش سیاسی خاص و یا دیدار با آن‌ها اکنون اینجا هستند. زنانی که مرگ عزیزانشان را با بغض فروخورده در اینجا تحمل می‌کنند و اجازه ندارند که در آخرین دقایق زندگی چشمان منتظر آن‌ها را روشن کنند.

نوعروسی که طعم زندگی مشترک نچشیده نام بهاره هدایت را یادآور است هرچند که شاید دیگر بتوان گفت روزهایی در ایام مرخصی چند روزه اش در خانه ی جدیدشان زیر یک سقف با همسر طعم زندگی مشترک را مزه مزه کرده است. همان خانه ای که در اولین سال بازداشتش از امین احمدیان خواسته بود نقاشی اش را برایش بکشد تا بهتر بتواند خانه اش را در رویاهایش تصور کند.

***

مادر بهاره هدایت، نوعروس دانشجویی ساکن بند زنان زندان اوین با نگرانی از وضعیت جسمی دخترش به کلمه می گوید: بهاره دو سه ماه پیش به مرخصی دو سه روزه ای آمد، اما کلا به آن صورت دیگر مرخصی نمی دهند. تلفن ها هم که قطع است. هفته ای یکبار ملاقات کابینی ۲۰ دقیقه ای داریم. یعنی من که مادرش هستم نمی توانم دخترم را در آغوش گرفته و دستش را بگیرم. از پشت شیشه می توانم ببینمش آن هم اگر بتوانم بروم. البته همسرش هر هفته می رود ولی خب من چون مریض حال هستم و مدتی هم در بیمارستان بستری بودم نمی توانم مرتب بروم. به خدا نمی دانم چه کنم. اگر تلفن داشت ما حداقل صدایش را می شنیدیم خوب بود. ولی خب الان نگران حالش هستیم.

محبوبه جوادی، مادر این فعال دانشجویی و زنان در ادامه می افزاید: وقتی به مرخصی آمد عمل کیسه صفرا انجام داده بود. الان سنگ کلیه دارد که خب باید مداوا شود و آن هم که متاسفانه مرخصی نمی دهند که بیاید مداوا کند. من یک مادرم و نگرانش هستم دیگر.

به گفته ی وی امین احمدیان همسرش مدام پیگیر مرخصی است برای مداوا ولی خب تا حالا موافقت نکردند.

دو سال پیش همین روزها بود که امین احمدیان با اشاره به مشکل سنگ صفرای همسرش به کمپین گفته بود: گذراندن این روزها سخت است و بهتر بگویم، روزها اصلا نمی گذرد. شاید این یک سال به اندازه یک عمر بر ما گذشت. در آخرین ملاقاتی که با قاضی پرونده داشتم، آقای مقیسه علنا عنوان کرد که مشکل بهاره هدایت صداقت و صراحت و شجاعتش است!

احمدیان تصریح کرده بود که بهاره هدایت پیش از رفتن به زندان بیماری نداشت و این بیماری محصول شرایط زندان است.

حالا مادر بهاره هدایت با اشاره به اینکه از دلیل رد درخواست مرخصی بی خبر است به کلمه می گوید: تنها می دانم که موافقت نشده، نه فقط برای بهاره برای بچه های دیگر هم همینطور است. بهاره که حکمش هم زیاد است. ده سال می دانید یعنی چی؟ ما هم نگرانیم. پدر و مادریم. پدرش مریض است من خودم هم که مریضم.

***

بهاره هدایت متولد سال ۱۳۶۰ فعال دانشجویی دانشگاه علوم اقتصادی تهران و جنبش زنان، عضو شورای مرکزی و سخنگوی دفتر تحکیم وحدت است. وی همچنین از فعالان کمپین یک میلیون امضا برای تغییر قوانین زن‌ستیز است و تاکنون چندین‌بار بازداشت شده است. بهاره در ۲۲ خرداد سال ۱۳۸۵، ۱۸ تیر ماه ۱۳۸۶، ۲۳ تیر ماه ۱۳۸۷ و ۱ فروردین ماه ۱۳۸۸ به خاطر فعالیت‌هایش بازداشت و مدتی را در زندان سپری کرده است.

مادر بهاره در خصوص وصعیت روحی او می گوید: به لحاظ روحی بد نیست خدا را شکر. روحیه اش خوب است ولی همین که مریض احوال است مرا نگران می کند. البته وقتی من را می بیند چیزی نمی گوید و جلوی من مخفی می کند و می گوید خوبم. اما من مادرم و درد کلیه چیزی نیست که آدم بتواند پنهانش کند. ظاهرش مشخص است که دارد درد می کشد. بالاخره این بیرون خبرها هم به من می رسد و می دانم که حال ندارد.

***

شهریور سال ۸۹ زهرا رهنورد، همراه جنبش سبزی که خود این روزها به همراه همسرش در حبس خانگی به سر می برد پس از دیدار با خانوادهٔ بهاره هدایت، نامه‌ای کوتاه خطاب به وی نوشته بود:

در خانه بهاره، بهاره هدایت، الگوی بر‌تر دانشجوی عدالت طلب، دختری که می‌توانست در کنار همسر و خانواده‌اش در ‌‌نهایت آرامش در گردونه مخوف» کاراما و سامارا» روز شدن، صبح شدن، شب شدن و باز تکرار این شبانه روز کسالت آور را در فضای سرشار از بی‌عدالتی به سر آورد و سر در چاه بی‌وقفه ایام تاریخ ظلم و شبانه روز تکراری به خود بیندیشد ….

اما بهارهٔ عزیز

وقتی صدایت را از پشت سیم‌های بی‌انتهای تلفن و زیر چشم کنجکاو زندان بانان شنیدم باور کردم که تمام قهرمانان زن در سراسر جهان در وجود تو زندگی می‌کنند.

ایام می‌گذرد، چشم سیاه دیکتاتوری مثل شبی که در هجوم روز قرار می‌گیرد از عرصه گیتی پاک خواهد شد. اما بهاره عزیز جنبش زنان ایران که با حضور سرشار از تکاپوی تو به جنبش دانشجویی پیوسته بود همچنان حضور فعال تو را می‌بیند و حس می‌کند. جنبش دانشجویان، جنبش زنان، جنبش کارگران، جنبش معلمان‌‌ همان جریان اقیانوس بی‌کران ملت است.

بهاره مهربان

دلخوش دار و پایدار باش همچون گذشته که زنان ایران بر خود می‌بالند که با الگویی چون تو، در تولد سحرگاه آزادی و پایان شب سیاه ظلم و قدرت طلبی و شکنجه‌گری و زندانی کشی پیشتاز بوده‌اند.

چهارشنبه، ۳۱ شهریور

***

خانم جوادی با طرح این سوال که “می خواستم ببینم اگر بچه های خودشان آنجا باشند آیا ۱۰ سال می توانند دوام بیاورند؟” به کلمه می گوید: هر روز یک بیماری پیدا می کنم و هر دکتری می روم می گویند برای اعصاب است. خب معلوم است من مادرم. مادری که دخترش ده سال حکم زندان دارد.

مادر بهاره در ادامه می افزاید: به خدا نمی دانم اینها کی جواب ما را می خواهند بدهند. این بچه کی می آید و می تواند مداوا کند را من نمی دانم. هر وقت هم که ازش می پرسم حالت چطور است؟ می گوید مامان خوبم شما مواظب خودت باش. ولی می دانم ناراحت است. کلیه شوخی بردار نیست که. درد دارد. این بچه باید همانجا درد بکشد مدارا کند تا برسند به دکتر تا دردشان را دوا کنند. که کلی طول می کشد. برای همین است که اگر بتواند بیاید بیرون خیلی بهتر است برای مداوا منتها متاسفانه مرخصی ندادند. ای کاش موافقت کنند تا دخترم بیاید بیرون برای مداوا.

***

مهر ماه سال جاری امین احمدیان در صفحه ی فیس بوک خود، پس از یک ملاقات در یک یکشنبه ی پاییزی نوشته بود: امروز بهش گفتم: بهار امروز ۱۰۲۱ روز شده..گفت :آره اتفاقا دیشب حساب کردم ۲۶۳۱ روز دیگه بیشتر نمونده! گفتم:به حساب من ۲۶۲۹ روز مونده. گفت:عزیزم تو سال کبیسه ها رو حساب نکردی! راست می گفت..

محبوبه جوادی خطاب به مسوولین امنیتی می گوید: اگر بچه ی خودشان هم باشد آیا همین حکم را صادر می کنند و همین رفتارها انجام می گیرد؟ مگر شوخی است. ۱۰ سال عمر یک جوان هدر شود در زندان. بعد اگر بیاید بیرون مگر می تواند ادامه زندگی دهد و کاری بکند؟


Balatarin

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.